نتایج جستجو برای عبارت :

قبول نشدم .

خوشبختانه یا بدبختانه قبول نشدم :(
از اونجایی میگم خوشبختانه چون هیچوقت به حکمت خدا شک نداشتم و ندارم  ... برای همین ناراحت نشدم ...
من زحمت کشیدم نشد،  حالا نه به اون شدتی که تو ذهن شما ممکنه شکل گرفته باشه....
از اول که جوابمو دیدم فقط خندیدم چون برام غیر قابل باور بود قبول نشدنم ...
ولی احساس میکنم دعای بابام گرفت.... خلاصه پنج میلیون پرید از این بیشتر اعصابم خرد شده:/ (این پنج میلیون بعداز اعلام نتایج اولیه حرفش به شد ولی نشد دیگه )
یکی دیگه از مسائ
خوشبختانه یا بدبختانه قبول نشدم :(
از اونجایی میگم خوشبختانه چون هیچوقت به حکمت خدا شک نداشتم و ندارم  ... برای همین ناراحت نشدم ...
من زحمت کشیدم نشد،  حالا نه به اون شدتی که تو ذهن شما ممکنه شکل گرفته باشه....
از اول که جوابمو دیدم فقط خندیدم چون برام غیر قابل باور بود قبول نشدنم ...
ولی احساس میکنم دعای بابام گرفت.... خلاصه پنج میلیون پرید از این بیشتر اعصابم خرد شده:/ (این پنج میلیون بعداز اعلام نتایج اولیه حرفش پیش اومد ،ولی نشد دیگه )
یکی دیگه از
خوشبختانه یا بدبختانه قبول نشدم :(
از اونجایی میگم خوشبختانه چون هیچوقت به حکمت خدا شک نداشتم و ندارم  ... برای همین ناراحت نشدم ...
من زحمت کشیدم نشد،  حالا نه به اون شدتی که تو ذهن شما ممکنه شکل گرفته باشه....
از اول که جوابمو دیدم فقط خندیدم چون برام غیر قابل باور بود قبول نشدنم ...
ولی احساس میکنم دعای بابام گرفت.... خلاصه پنج میلیون پرید از این بیشتر اعصابم خرد شده:/ (این پنج میلیون بعداز اعلام نتایج اولیه حرفش پیش اومد ،ولی نشد دیگه )
یکی دیگه از
میگم:بازم آیین نامه قبول نشدم! -میگن: تو کی چی رو قبول شُدی که این بار دومت باشه؟یه بارم که شده تو زندگیت یه چیزی قبول شو حداقل خوشحال شیم:|فقط ضرر بزن...ما که میفهمیدیم تو هیچوقت هیچی نبودی و هیچی نمیشی! -من:سردرد گرفتم،انصافا راست میگن،در همین حد بی خاصیت!"
میگم:بازم آیین نامه قبول نشدم! -میگن: تو کی چی رو قبول شُدی که این بار دومت باشه؟یه بارم که شده تو زندگیت یه چیزی قبول شو حداقل خوشحال شیم:|فقط ضرر بزن...ما که میفهمیدیم تو هیچوقت هیچی نبودی و هیچی نمیشی! -من:سردرد گرفتم،انصافا راست میگن،در همین حد بی خاصیت و بی عُرضه !"
میگم بازم آیین نامه قبول نشدم :(
-میگن: تو کی چی رو قبول شُدی که این بار دومت باشه؟یه بارم که شده تو زندگیت یه چیزی قبول شو حداقل خوشحال شیم:|فقط ضرر بزن...ما که میفهمیدیم تو هیچوقت هیچی نبودی  و هیچی نمیشی،وجودی نیستی!
-من:سردرد گرفتم،حق با اوناست،انصافا راست میگن،در همین حد بی خاصیت و بی عُرضه !
همیشه پیش خودم گفته ام که حسی هستاگر چه روی لبت من خطاب هم نشدم
نشد که باشی و باشم نشد ببینمت وبرای  فرصت عشق انتخاب هم نشدم
میان دفتر دل حاضری همیشه  و منزن غیابی یک عکس و قاب هم نشدم
درون شهر شدم کوچه گرد شعر فروشولی  به نرخ زمانه حباب هم نشدم
ببین که واژه ناکام شکل حال من استکه از لب تو لبالب به خواب هم نشدم
زمانه گفت عوض شو به قالبی تازهشنید گوش ولی من مجاب هم نشدم
تو هی عوض شدی و من ولی شبیه خودمبه قلب مثل کویرت سراب هم نشدم
مسیر ناشر مهرت ور
باشه، باشه، قبول می‌کنم قرار نیست همیشه موثر باشم، ولی یه شرط داره، تو هم باید قبول کنی همیشه موثری، باش؟پ.ن. اگه هی این‌جوری بگی، نمی‌دونم، نمی‌دونم اوضاع تا کی این‌طوری می‌مونه. هیچی بی‌خیال، خوشحالم که راستش رو می‌گی، بی‌خیال!
ب.ن. خداییش انتظار بی‌جا بود، خب تو هم تاثیر نداشتی این‌جا وگرنه باید ناراحت می‌شدم دیگه، نه؟
من دختری 29 ساله ام، نه کار دارم نه ازدواج کردم، دو سال پشت کنکور موندم، آخرش هم رشته ای که دلم میخواست قبول نشدم، بعد لیسانس هم یه سال دیگه برای کنکور سراسری خوندم، بازم قبول نشدم، دو سال و نیم رفتم سر کار و الان یک و سال نیمه بیکارم.
میخوام گذشته م رو بریزم دور و از نو شروع کنم میشه؟، کمکم میکنید. خیلی سرخورده شدم و اعتماد به نفسم رو از دست دادم. از من کوچیکترها کار دارند، زندگی دارند، موفق شدند، همه ش خودم رو با اون ها مقایسه میکنم و گریه میکن
وقتی بیکاری قدر فرصتی که داری رو نمیدونی و وقتی میری سر کار حسرت یک ساعت بیکاری رو میخوری...
الان به خودم میگم که اگه وقت داشتم واقعا می‌تونستم بخونم و یه آزمون رو قبول بشم.ایشالله یکی دو سال دیگه که این پروژه که تموم شد و پتروشیمی ساخته شد ، میرم سفت میچسبم هم ارشدمو میگیرم و هم به صورت بسیار جدی واسه آزمون های استخدامی میخونم.
آزمون های استخدامی زیادی شرکت کردم ولی خوب جز یه مورد ، هیچ کدوم به مصاحبه دعوت نشدم.آخرین آزمونی که شرکت کردم نیروگ
خب
قبول نشدم
به همین تلخی

قبل از ازمون هیچ علاقه ای به قبول شدن یا قبول نشدن نداشتم. درواقع اصلا دلم نمیخواست برم و ازمون بدم. برام تفاوتی نداشت.
اما بعد از برگزاری ازمون نمیدونم چرا یهو قبول شدنم انقدر برام مهم شد و میتونم بگم تا حدودی شد بلیط بخت ازمایی.
یه راه در رو که میتونستم از شرایط فعلیم فرار کنم و یه پله بالاتر برم. نزدیکتر بشم به ارامش و امنیت. (این حس و بعد ازمون پیدا کردم)
که نشد. :)
خدایا شکرت. میدونم و مطمئنم حتما خیری توش هست.

پ.ن : ای
فقط بغلم کن مثل اون روز،بدون هیچ حرفی،میخام تو این جهنم زنده بمونم،میخام ادامه بدم،مهم نیست که دیده نشدم مهم نیست که پذیرفته نشدم،مهم نیست که تحقیر شدم،ولی مهمه که تو الان کنارمی، لطفا دستامو محکم تربگیر،توی این جهنم جلوی همه محکم بغلم بکن.:)
من هیچ وقت سراغ نواختن سازی نرفته بودم و حس‌های جمله نشدم رو با نواختن جبران نکرده بودم. مثل بعضی که می‌نوازن و از صداش حظ می‌برن من بلد نبودم سازی بنوازم. حالا اما دست‌هاش رو می‌گیرم و نگران حس‌های جمله نشدم نیستم. حالا می‌نوازم. کلاویه‌های دست‌هاش رو از بَرَم..  
آن کجاومن کجا.......................
به خدا گفته بودم نشوم مثل همه
من کجاواوکجاوآن کجا
 
چه شده روزگارنمی آیدبه کام ما
چرخش زمین معکوس میچردبرای ما
 
نشدم مثل همه خودم ماندم
چه عذابی شد،چون همرنگ جماعت نشدم
 
بازتوبگوآن کجا وتو کجا
 توکه شاهی سکوت می کنی چرا؟
 
درجواب بگویم پشت من حرف هاست
نعمتی ست فهم که نداردهرآدم نادان!
 
اسم میگذارند داناست!
اوج میگیردنادان!
 
حال توبگوآن کجاومن کجا؟
✍اسی بخشی زاد
سال ۹۸ برای من فجیع تموم شد.قبول نشدم تو امتحان های مختلف ، و هر کدوم هم کتبیش رو قبول شدم مثل نیروگاه اتمی و نیروگاه قشم توی مصاحبش رد شدم  و این خیلی بهم آسیب زد.وضعیت کرونا هم که دیگه گفتن نداره.منم هی سرفه میکنم یه خورده هم سرما خوردم ولی ۲۰ روزه همینجوریه و مشکل خاصی ندارم به جز سرفه های خشکی که همیشه بعد از سرماخوردگی تا یکی دو ماه همراهم بوده.
دیشب اومدم شیراز در آغوش خونواده البته هنوز به صورت رسمی از کارم استعفا ندادم.ایشالله پروژه که
توی هیچ انتخاباتی، در هوای هیچ مراسم، عکس هیچ آدمی را پشت شیشه‌ی ماشین نمی‌زنم. حکایتش هم خود منم! از وقتی به فکر کردن عادت کردم به خودم گفتم هر حرفی را قبول می‌کنی بکن، هر کسی را قبول داری داشته باش، هر آدمی را دوست داری داشته باش، اما توی دنیایی که پر از آدم غیر معصوم است، مرید هیچ‌کس نباش... این شد که مرید هیچ‌کس نبودم و نشدم. عکس‌های پشت ماشین هم بوی مرید و مرادی می‌داد!
 
امروز اما رفتم عکس تازهْ شهیدمان را «خریدم». نه که هدیه‌اش را نشود
ده سال پیش، حدود چنین روزایی، توی مصاحبه ی تربیت معلم، توی چشم خانمه زل زدم گفتم: " راستش فکر می کنم من برای معلم شدن آفریده نشدم". وقتی از در اتاق مصاحبه اومدم بیرون یه بار دیگه که چشمم به جمعیت مضطربی افتاد که برای معلم شدن رقابت میکردن، معنی چشمای از حدقه بیرون زده ی مصاحبه کننده رو فهمیدم. اما من احتمالا برای معلمی آفریده نشدم. این حقیقتی بود که توی بیست سالگی بهش رسیده بودم.
فردا دارم میرم پیشنهاد تدریس توی مدرسه رو قبول کنم. امروز به خودم
سلام
من دختری ۱۹ ساله هستم، تو سن ۴ سالگی دیگه از محبت مادری محروم شدم و وضع خونه مون از لحاظ عاطفی با زن پدرم افتضاح بود، این ها رو گفتم تا سندی باشه بر یک ضعف بزرگ به اسم کمبود محبت.
تا ۲ سال پیش هم وضع مالی مون افتضاح بود و حالا بهتره، من بخاطر پول رفتم رشته تجربی و کنکور دادم پارسال، اما رشته ی خوبی قبول نشدم. خرداد ماه با یه پسری آشنا شدم که خیلی شبیه من بود از لحاظ روحی.
کتاب خون بود، دانشجو بود و روحیه درونگراش جذبم کرده بود، پسر خیلی خوبی ب
دیشب یکی اومده بود پیام ناشناس داده بود که
ایا تا حالا عاشق شدی ؟ و اگر اره بهش گفتی؟
من عصبی شدم و جوابشو دادم که چرا برات مهمه و اینا ... و این یه مسئله ی شخصیه ...
برگشت گفت همینجوری میخواستم دور هم باشیم:/
خلاصه بهش گفتم من واقعا تابحال عاشق نشدم چون احساس میکنم معنای عشق خیلی متعالی تر از این حرفاست که الان رایج شده...شده تا بحال از کسی خوشم بیاد  ولی عاشق نشدم..!
اره واقعا... خیلی وقتا هم خودم رو توبیخ می کنم که چرا از فلانی خوشت میاد حتی... دیگه چ
سلام! دیشب که بیدار بودم و کارای وبلاگمو انجام دادم، تقریباً ساعت 5 صبح بود که خوابیدم.
از خواب که بیدار شدم، گوشیمو چک کردم یکی از دوستام لینک اعلام نتایج کنکور رو برام فرستاده بود!! قرار بود نتایج رو 25 شهریور اعلام کنن اما انگار عجله داشتن. بهترر!
با کلی استرس وارد سایت سنجش شدم (کسایی که کنکور دادن میدونن چه لحظه نحسیه) با ------ روبرو شدم یعنی دانشگاه سراسری قبول نشدم! نمیدونم ناراحت باشم یا نه؟ چون سال آخر تلاش نکردم و پارسال هم میدونستم قبول
سلام خدمت همگی
دختری هستم که پارسال کنکور داشتم و به دلیل یه سری مشکلاتی که یکی دو ساله باهاشون دست و پنجه نرم میکنم (مشکل داشتن با پدر و مادرم، افسردگی و غیره)، تو این مدت افت تحصیلی شدیدی داشتم و کنکورم رو هم خراب کردم.
من عاشق درس خوندن بودم و هستم و همیشه سعی می‌کردم نمره هام خوب باشه و رشته ی خوبی قبول شم و آینده م رو بسازم که متاسفانه امسال نشد. یه رشته ی نه چندان خوب یه شهر دور تر از محل زندگی مون قبول شدم و ترم دوم هستم یعنی از بهمن ماه. به
امروز رفتم دانشگاه تربیت مدرس  و فقط حسرت خوردم که چرا یه سال دیگه پشت کنکور نموندم و دولتی قبول نشدم اگه میموندم حتما دولتی میوردم الان دچار این حال نمیشدم .
تصمیمات اشتباه و خسته شدن از زندگی بدجور حسرت بعضی چیزا رو رو دل ادم میزاره.
ساعت یک بعد از ظهر بود و من از چُرت مختصرم بیدار میشدم،کورمال کورمال دست بُردم و هوهوی کولر بالاسرم را که شده دقّ دل مادرم قطع کردم...شُششش...شُرر..گوش دادم...باران بود...
دویدم بیرون...نگاه کردم،سیر نشدم،بیشتر نگاه کردم،بازهم سیر نشدم،بیشتر و بیشتر...نه فایده ای نداشت...و یک ساعت بعدش من دختری بودم که کف راهروی رو به در باز خونه و شُرشُر بارون درس میخوندم...امروز خدا نعمتش را در حقم تمام کرد...
*آزمون اول،جامعه ی آماری صد و شصت نفر،نفر اول...آزمون دو
ساعت ۱۲ است. و من هنوز از جام بلند نشدم. حتی بلند نشدم گوشیم که سه درصد بیشتر شارژ نداره بزنم به شارژ. حوصله کار کردنم نمیاد نمیدونم چرا. یعنی بقیه هم اینجوری میشن؟ دلم میخواد کار کنم اما اصلا دستم نمیره. خوابم میاد هیشکیم خونه نیست کسی به من کار نداره. هرچند صبح مامان قبل رفتن بیدارم کرد اما دوباره خوابیدم. دلم یه اتفاق خوب میخواد. ولی تا خودمو تغییر ندم نمیفته. حرفی ندارم که بزنم فقط بی اندازه ناراحتم از خودم از این وضعیت. یعنی میتونم دوباره س
Told me: pick my battles and be pickin' 'em wise!
But I wanna pick 'em all and I don't wanna decide.
Killing boys_Halsey
وقتی نگاه می‌کنم به دور و برم و این‌همه چیز جورواجور می‌بینم، گاهی سرگیجه می‌گیرم. 
این‌همه پروژه نصفه‌نیمه، این‌همه کار ناتموم و این‌همه علاقه‌ی متفاوت.
نصف بیشترشون به ثمر نمی‌رسن، اما خب، گاهی دنیا با آدم مهربون می‌شه. 
آره، بالاخره بعد از این‌همه دوندگی، تونستم اون رمز همگام لعنتی رو از معلمم بگیرم و همین که رمز رو فرستاد، بدو بدو رفتم تا نتیجه المپیاد رو چک کنم.
چند ماه پیش به دلیل افسردگی شدید که رفتیم دکتر قرص هایی که داد فقط رو افسردگی اثر کرد؛ اما نمیدونم دکتر از کجا فهمیده که دوباره قرص ها رو تجویز کرده و متوجه شدم بخاطر عصبانیت شدید و خشم کنترل نشدنی که دارم تجویز کرده، تا الان دو موقعیت پیش اومده که عصبانی نشدم و نمی تونم بگم که کنترل کردم ولی عصبانی نشدم:داشتم تو کوچه میرفتم که یه دختربچه اومد از این کاغذهای تیبلیغاتی گرفت جلوم، منم گفتم ناراحت نشه و برگه رو ازش گرفتم، چند متر جلو یه پسره بود
شاید رها شدن و تنها موندن ترسناک ترین حس دنیا باشهاما بیتفاوتی نسبت به رفتن آدم ها،یه حس پر از قدرته!وقتی رهام کردی و رفتیفکر کردم جایی که وایسادم ته دنیاستفکر میکردم دیگه نفسم در نمیادانگار یکی وایساده روی گلوم و میخواد خفم کنهفکر میکردم تموم شدماخر کارمهدیگه عاشق نمیشمدیگه کسی نمیتونه مثل تو منو به وجد بیارهدیگه هیچ کسی نمیتونه قدر تو توی قلبم جا بشهولی رفتنت ته دنیا نبوداکسیژن کم نیومدخفه نشدمتموم نشدممن بعد تو قوی ترین آدم روی زمین ش
شاید رها شدن و تنها موندن ترسناک ترین حس دنیا باشهاما بیتفاوتی نسبت به رفتن آدم ها،یه حس پر از قدرته!وقتی رهام کردی و رفتیفکر کردم جایی که وایسادم ته دنیاستفکر میکردم دیگه نفسم در نمیادانگار یکی وایساده روی گلوم و میخواد خفم کنهفکر میکردم تموم شدماخر کارمهدیگه عاشق نمیشمدیگه کسی نمیتونه مثل تو منو به وجد بیارهدیگه هیچ کسی نمیتونه قدر تو توی قلبم جا بشهولی رفتنت ته دنیا نبوداکسیژن کم نیومدخفه نشدمتموم نشدممن بعد تو قوی ترین آدم روی زمین ش
درخواست اسنپ مرا که برای کلاس نادری قبول کرد هنوز به لوکیشن مبدا نرسیده بودم و به این خاطر زنگ زدم تا ببینم چقدر زمان می برد تا به مبدا انتخابی من برسد. حرف زدنش غیرمعمول بود. چندان متوجه ی حرفهایش نشدم. چندین بار تکرار کرد و در بین حرفهایش مدام میگفت پیام میدم. گوشی رو که قطع کردم پیامکش رسید نوشته بود راننده ی ناشنوا هستم و تا لحظاتی دیگر به لوکیشن شما میرسم. وقتی دیدمش لبخندی زد. لبخندش دلنشین و نگاهش مهربان بود. همیشه که نباید کلام حرف اول ر
سلام دوستان 
دختری 19 ساله هستم. بنده سال 98 برای دومین بار کنکور دادم و دبیری زیست قبول شدم. من از بچگی به پزشکی علاقه داشتم اما سال اول کنکورم تصمیم گرفتم پزشکی رو به دلیل زمان تحصیل طولانی و اینکه دلم میخواست از سال های جوونی به خوبی استفاده کنم، کنار گذاشتم و به امید رشته داروسازی کنکور دادم. 
من به زیست و شیمی علاقه زیادی دارم و دبیری رو هم قلبا دوست دارم. اما سال اول دارو قبول نشدم و سال دوم هم با توجه به اولویتم دبیری زیست قبول شدم و توی کا
میدونی، من با روحیات خودم آشنام‌. تابستون امسال هم فقط خودم میدونم چه خون دلی خوردم سر اینکه به خودم بقبولونم فلان رشته رشته ی خوبیه ، و خب اولین تا آخرین کد رشته ای که وارد کردم برای انتخاب رشته ، همون بود. اما ، نه از سر علاقه. از سر اجبار ، که تنها رشته ای بود که تراز قبولیش به ترازم می‌خورد. تمام طول تابستون از ته ته دل غمگین بودم ، بابت اینکه دانشگاه آزاد قبول میشم ، اونم شهرستان ، با این هزینه های سنگیییین ، شیفت شب ، بار مسئولیتی که جونِ
شنبه امتحان دارم .
میگن اگه قبول بشم میرم ارشد
دانشگاه و رشته مورد علاقم قبول شدم.
و گیر فارغ شدن از اینجا تا اخر شهریور ام.
دعام کنین.
 
پ.ن:اگه قبول شم و برم ارشد نبودن های این مدتم رو جبران میکنم . چون دارم میرم تهران زندگی کنم و تجربه جدیدی هم هست برام روز نوشت ها خوبی ام میذارم ان شالله .
قانون
معین شده است. نمی‌شود از شما پذیرفت که ما قانون را قبول نداریم. غلط می‌کنی قانون
را قبول نداری! قانون تو را قبول ندارد. نباید [...] از کسی پذیرفت، که ما شورای
نگهبان را قبول نداریم. نمی‌توانی قبول نداشته باشی.
صحیفه امام؛ ج14؛ ص377 |
جماران؛ 6خرداد1360
شنبه ... می تونم بگم یکی از بدترین روزهای زندگیم بود
رابطم با امید رو تموم کردم
زنگ زدم دانشگاه .. گفتن برای پستداک پذیرفته نشدم
ی ایمیل برام اومد .. مقاله ای که با استاد داور ارسال کرده بودیم ریجکت شد!!
ظهر ساعت سه پشت میزم نشسته بودم.. با خودم فکر می کردم چرا همه خبر های بد و اتفاق های بد
با هم افتادن؟
ی کاغذ برچسب صورتی خوش رنگ برداشتم
با چسب چسبوندم به دفترم...
روی برگه نوشتم:
شاید تمام درها بسته شده
تا دری که بازه است
را ببینی
دلم میخواد از این
یه خواهش خیلی خیلی کوچیک دارم.کسایی که در برهه ی حساسی در زندگیشون هستن، خودشون به اندازه کافی استرس دارن. لطفا شما جای زیاد کردن استرسشون بهشون انرژی بدید که میتونن با موفقیت اون دوره رو بگذرونن.من خودم به اندازه ی کافی برای آزمون حوزه استرس دارم. آزمونش ۹ اسفند برگزار میشه و من زمان زیادی ندارم و دائم میترسم وقت کم بیارم یا خراب کنم و ..مامان میگه اگه قبول نشی آبرومون جلو فلانی و فلانی و فلانی میره.بابا هم هی میگه "میخوای کلاس کنکور ثبت نام ک
جواب های ارشد دیروز اومد و نشون داد که ادم نباید پرتوقع باشه! هرچقدر آش بپزی همونقدر آش داری که بخوری!( کاملا من در آوردی!)
اگه نگین پرو ام,  باید بگم توقع داشتم با دو سری تستی که خوندم اونم رشته ای کاملا متفاوت از رشته ی خودم و 3درصد اسیب شناسی و 40درصد مدیریت و 1- درصد یه درس دیگه! 
رشته ای رو قبول شم که ظرفیتش 4نفره فقط!!!
که نشدم :)
حالا کی میخواد سال دیگه 25درصد زبان بزنه ؟؟؟؟؟
من ان شاءالله
و در نتیجه امسال بعد 16سال که من اول مهر میرفتم کلاس امسال
میدونی، من با روحیات خودم آشنام‌. تابستون امسال هم فقط خودم میدونم چه خون دلی خوردم سر اینکه به خودم بقبولونم مامایی رشته ی خوبیه ، و خب اولین تا آخرین کد رشته ای که وارد کردم برای انتخاب رشته ، مامایی بود. اما ، نه از سر علاقه. از سر اجبار ، که تنها رشته ای بود که تراز قبولیش به ترازم می‌خورد. تمام طول تابستون از ته ته دل غمگین بودم ، بابت اینکه دانشگاه آزاد قبول میشم ، اونم شهرستان ، با این هزینه های سنگیییین ، اونم مامایی ، شیفت شب ، بار مسئو
سلام علیکم
طاعاتتون قبول...
روز اول ماه، ساعت 9 صبح، یکی از رفقا تماس گرفت و گفت: "فلانی طاعاتت قبول..."
گفتم: "آخه هنوز که به جائی نخورده که طاعاتم قبول باشه(لبخند)"
بعد دیدم نفر دوم اومد و گفت: "میگم انگار ماه رمضون افتاد تو سرازیری!...تا عید چیزی نمونده(لبخند)"
خدایا ما در پناه خودت بگیر تا کچل نشدیم از دست اینا(لبخند)
ادامه مطلب
امشب که شب بیست و سومه یاد اون روزی افتادم که ساکت نشستم، بلند نشدم بگم چرا داری سخت‌ترین لحظه‌های زندگی یک زن رو مسخره می‌کنی،چرا تویی که با این پوشش و اعتقاداتی داری این‌کار رو می‌کنی.بلند نشدم بگم اون شهیدی که مسخره‌ش می‌کنی هرچقدر با اعتقادات تو نخونه بالاخره همسر و امید یک زن بوده، یکی هم‌جنس خودت، چطور به خودت اجازه می‌دی این‌طور باشکوه‌ترین لحظات و در عین حال سخت‌ترین لحظه‌هاش رو مسخره کنی.
حرف نزدم سکوت کردم.نمی‌گم رفتم نشس
مدت زیادیه دارم به این فکر میکنم یک کانون تبلیغاتی توی مشهد راه بندازم و شروع کنم به کار. در حال حاضر منتظرم دانشگاه تموم بشه. بعدش اگر تهران قبول بشم میرم که هم یه کم بیشتر کار یاد بگیرم و هم ارشد رو بگیرم و هم یک سرمایه ای جور کنم که بتونم بعد تو مشهد کار رو شروع کنم. اگر هم تهران قبول نشدم غیرانتفاعی مشهد میخونم و باز در کنارش کارم رو راه میندازم.
میدونید بعضی وقتا از فکر کردن درباره ش میترسم؟ نمیدونم دلیلش چیه. این کاریه که باید انجامش بدم ول
نتایج کنکور به زودی اعلام میشه و کارنامه اعمال منتشر می کنند!
اگر رشته مورد علاقتون قبول شدین که ناز شصتتون!
اگر نه سخت نگیرید و اوقات تلخی نکنید...
 
اینایی که پول و شهرت و قدرت دارن هیچکدوم کنکور قبول نشدن!
اصلا چون قبول نشدن به این چیزها رسیدن!
 
در عوض این روزها و سن ها زمان مستقل شدن و آزادی بیشتر گرفتنه از کانون خانواده!
عاقبت خوب واسه اونیه که بره دنبال علاقه اش...
 
خب امروز اولین ضربه خورد بهم.
گفتمان قبول نشدم.برای مصاحبه.
به مامان گفتم و تسکین بود برام حرفاش ، با بغض از پیش مامان رفتم تو اتاق و گریه کردم‌. 
سمانه با حرفش خیلی ناراحتم کرد ، مزجی درک نکرد ، و فقط مهدیس بود که من رو فهمید. و کمکم کرد ، گفت برو با کاشفی فرد صحبت کن.شاید بتونه کمکت کنه
انقده میترسم از اینکه بازم محبتم رو نثار کسایی بکنم که یه ذره هوامو ندارن‌...اصلا نمیتونم...
ولی این ضربه مهلک دقیقا از جای همیشگی خورد ،همونجایی که  امسال به خو
خب امروز اولین ضربه خورد بهم.
گفتمان قبول نشدم.برای مصاحبه.
به مامان گفتم و تسکین بود برام حرفاش ، با بغض از پیش مامان رفتم تو اتاق و گریه کردم‌. 
سمانه با حرفش خیلی ناراحتم کرد ، مزجی درک نکرد ، و فقط مهدیس بود که من رو فهمید. و کمکم کرد ، گفت برو با کاشفی فرد صحبت کن.شاید بتونه کمکت کنه
انقده میترسم از اینکه بازم محبتم رو نثار کسایی بکنم که یه ذره هوامو ندارن‌...اصلا نمیتونم...
ولی این ضربه مهلک دقیقا از جای همیشگی خورد ،همونجایی که  امسال به خو
هوالمحبوب
دو ماه از خوشی‌ها و تفریح و زندگی زدم نشستم معارف حال به هم زن خوندم، حالا که نتایج اومده تخصصی‌هایی که نخونده بودم رو بالای شصت زدم و عمومی‌ها رو گند زدم. وقتی سوالات رو می‌خوندم و جواب می‌دادم مطمئن بودم که دارم درست پیش می‌رم. اصلا نمی‌فهمم چرا نتایج اینقدر با چیزی که فکرش رو می‌خوندم فرق داره.
قبول نشدم. به همین سادگی چهار نمره با حد نصاب فاصله دارم. اون هشدار قرمز رنگ رو برای بار سومه که دارم می‌بینم. خسته‌تر و کلافه‌تر از
دروغ نگم کمی استرس دارم ...
۵شنبه امتحان صلاحیت دارم ...
و خب احساس میکنم نیاز به وقت بیشتری دارم...
فردا هم کشیکم ...
قطعا سه شنبه بعد کشیکمم خسته ام و نیاز به خواب دارم و یه چهارشنبه میمونه ...
از اون طرف خونه ام رو مخمه از کثیفی و به هم ریختگی و وقتی که ندارم برای تمیز کردنش!‌
تنها لطفی که به خودم میکنم برای جلوگیری از انفجار اینه بعد غذا خوردن سریع ظرف ها و قابلمه ها رو میشورم که تلنبار نشن ‌‌...
که دیگه ۵شنبه بعد از امتحان و استراحت تمیز و جمع و جو
سلام
19 سالمه، امسال به احتمال زیاد دانشگاه قبول میشم، نمی شه گفت میخوام سوال بپرسم ولی میخوام در مورد یه موضوعی که چند روزه ذهنم رو درگیر کرده حرف بزنم ...
همیشه درس خوندم و درس خوندم، تا حالا دوست پسر نداشتم، اینکه بگم تا حالا به پسری فکر نکردم یه دروغ محضه، خب بوده که در مورد کسی با دوستامون با هم حرف زدیم، مسخره کردیم و خندیدیم ولی تا حالا با کسی دوست نبودم و تا حالا کسی رو دوست نداشتم، یعنی عاشق نشدم، اینکه بگم وای من فلانی رو خیلی دوست دارم
یادمه از آخرین باری که امتحان آیین نامه دادم تقریبا یه ماه یا بیشتر میگذره!یادمه قبول نشدم و چقدر اعصابم خورد شده بود،دیگه نرفتم امتحان بدم تا اینکه هفته پیش نوبت گرفتم و امتحانش افتاد واسه امروز،از ساعت ۷/۵ صبح تو آموزشگاه بودم.بعد از امتحان،وقتی افسر اسم مردودیا رو میخوند ضربان قلبم تندتند میزد و کلی استرس گرفته بودم و تو دلم دعا میکردم خدایا اسم من رو نخونه یهو!که خوشبختانه نخوند و ظاهرا قبُول شده بودم!خدایا شکرت...خیلی وقت بود به یه خ
1
بیاییم قبول کنیم که ، هیچکس کامل نیست و ما عقل کل نیستیم و بهتر ما هم در دنیا وجود دارد

2
بیاییم قبول کنیم باید مسئولیت اشتباهاتمان را بپذیریم و برای اصلاح خود ، قدم برداریم

3
بیاییم قبول کنیم تنها با یک بار دیدن شخصی نباید او را قضاوت کنیم

4
بیاییم قبول کنیم تا در مورد چیزی اطلاعات کافی کسب نکردیم نباید نظر کارشناسی صادر کنیم

5
بیاییم قبول کنیم حرف درست زدن هنر نیست ، عمل درست انجام دادن هنر است

6
بیاییم قبول کنیم اگر پشت سر کسی حرف بدی بز
خودم این شعر رو خیلی دوس دارم
کوتاه اما یه دنیا مفهوم داره
اولین چیزی که برداشت کردید از 
این شعر چی بوده ؟ :))
پ ن : جووونااای بیانی مون روزتون مبارک :)
روز جوونایی که نفهمیدن جوونی چی بودع مبارک
روز جوونایی ک جوونی خوبی داشتن مبارک
انشالله که همیشه شاد و سلامت باشید :))
من خودم هنوز جوون نشدم نوجوونم هنوز ۱۸
هم نشدم کنکور هم بدم بازم ۱۸ نیستم
این اولین باره که دارم سنمو میگما
پ ن : خبر داری که خوبتر از خوبتر از خوبتری
پس لبخـــــنــ:))ــــد فرامو
امروز بالاخره به برنامم رسیدم. فقط این چند ساعت باقی مانده رو کتابمو باید بخونم همچنان که الان گفتم یکم استراحت کنم. مخمم نمیکشید دیگه. باورم نمیشه چند ساعت بیدارم؟ اصلا متوجهش نشدم که زمان گذشت و ساعت شیش عصر شد. کاش همیشه اینجوری باشم خیلی بهم میچسبه. به خصوص خستگی بعدش که الان شروع شده یه ذره. از این که نمیفهمم زمان چجوری میگذره ولی همه کارامو انجام میدم خوشم میاد. الان به فکرم رسید برم عکسایی که چند وقت گرفتم سروسامون بدم و خب برای عکاسی ر
در ماه جاری آزمونی برگذار شد که به اسرار همسری شرکت کردم.
از اونجا که هیچی نخونده بودم فقط رفتم که روی همسری رو زمین نزده باشم.
با شرایطی که در حال حاضر برام پیش اومده
فقط لازم دارم که توی اون ازمون قبول بشم.
احتمال قبول شدنم محال نیست.
چون پنجاه درصد سوالهارو جواب دادم.
ولی الان به دعا احتیاج دارم.
برای دعا کنید که قبول شده باشم.
در همین لحظه خیلی خیلی به این قبولی احتیاج دارم. خیلی زیاد.
دوم دبیرستان بودم!یه دختر کله شق و مغرور!هر چی بهم میگفتنالمپیاد لقمه ی دهن تو نیست قبول نمیکردم ومی گفتم نه!من میتونم!
چه شب بیداری ها که نکشیدم... چه زمان هایی که فیزیولوژی گایتون رو میکوبیدم تو سرم و گریه میکردم چون نمیفهمیدمش !تلاش کردم!عرق ریختم!مریض شدم!اما....!اما کم آوردم !نا امید شدم و تو لاک خودم فرورفتم!
هنوزم بعد چند سال وقتی میبینن من رو بهم میگن با المپیاد گند زدی به زندگیت! رودروشون میگم درست میگین!اما هر آدمی ته ته دلس میدونه باخود
سلام
یه دختر 18 ساله ام، رشته م ریاضیه و از اول رشته م رو دوست نداشتم و علاقه م هنر بود، ولی کنکورم برام مهمه چون چند تا رشته ی زیر شاخه ی هنر رو میتونم انتخاب کنم (معماری و معماری داخلی و ...)، پارسال کنکور دادم و قبول نشدم، امسال هم بدجور دارم می بازم از زندگی، خسته شدم، درس نمیخونم!
مشکلم اینه که درس نمیخونم، یه روز تصمیم میگیرم که درس بخونم دو روز بعدش بیخیال همه چی میشم. چه جوری میگن خواستن توانستنه!، من تو کل زندگیم به هر چی خواستم نرسیدم
از اون جایی که یکی از خاله هام از مادربزرگم پرسیده بود که:
-مگه رشته ی تجربی هم مهندسی داره؟
تصمیم گرفتم که درباره ی رشته ام این جا توضیح بدم تا اگه بقیه هم این سوال براشون پیش اومده با خوندن این مطلب به جواب سوالشون برسن. :)
در جواب این سوال باید بگم که بله.رشته ی تجربی هم مهندسی داره. :)
رشته ای که من قبول شدم،رشته ی مهندسی بهداشت حرفه ای هست.بماند که درس هایی که داره رو چه قدر دوست دارم.ریاضی داره.فیزیک داره.شیمی داره(از الان دارم لحظه شماری می ک
علی پرسیده !؟
و گفته هم کنکور دادم و هم در ازمون نیروی هوایی ارتش ثبت نام کردم احتمالا بتونم در رشته پیرا پزشکی دانشگاه ازاد قبول شم یا رشته ای مانند فوریت های پزشکی و شایدم در ارتش قبول شدم که همون استخدام میشه و یا شایدم ظرفیت ها خوب بود معلمی قبول شدم
چون وضع مالی زیاد باحالی ندارم میخوام برم ارتش و یا معلمی تا استخدام بشم ولی نمیتونم تصمیم بگیرم لطفا اونایی که اطلاعی از شرایطی دارن یا تجربه ای دارن کمک کنن
منتظرم تا از نظراتتون استفاده ک
خیلی استرس کنکور دارم. همش فکر میکنم هیچ پخی نمیشم و این یکسال تلاشم از بین میره. اگه بالبنی مشهد قبول نشم دلم خیلی میسوزه.. واقعا داغون میشم..
خیلی نا امیدم
مطمئنم که سه رقمی رو هوا میشم ولی من زیر ۴۰ میخوام تا روزانه فردوسی قبول شم
این اهنگ کوروس و اهنگ ناز نکنش رو خیلی دوست داشتم.
 
کلا وقتی بچه بودم، قیافه دور و بر سی تا چهل و پنج سالگی کوروسو دوست داشتم.
سبزه بود
ناز بود.
بانمک بود
لبخند داشت
به نظر ساده و مهربون میرسید
(هیچوقت عاشق اندی نشدم نمیدونم چرا، شادی چون اسمش خارجی بود! میگفتم این از خود بی خود و جو زده هست، نگو بیچاره ارمنیه و اونها ازین اسما میذارن).
 
بهار میشه با تو شکوفه بارون
 
یکی از اقوام دورمون، از من کلی اولا بزرگتر بود، دور و بر سیزده سال، ثانیا قیافه
همسرم قبول نمیکنه خانواده من بهتر هستند
خانم بنده همواره اصرار دارد تا در زمان خرید هدایا برای خانواده‌های مان کاملا یکسان و برابر برخورد کنیم، حال آن‌که خانواده این جانب همواره به نسبت خانواده همسرم لطف بیشتری به ما دارند، چه از لحاظ تعداد و دفعات هدیه دادن و چه از لحاظ ارزش مالی. خانمم قبول نمی‌کند که خانواده من از خانواده او در این زمینه بهترند. با این‌که این موضوع را بارها برایش توضیح داده‌ام اما با توجیهاتی همچون تفاوت سطح مالی دو خ
برای دومین بار تو زندگیم تصادف کردم. اولین بار زمستون سال 91 بود تو بزرگراه چمران بود. تنها بودم. از ماشین پیاده نشدم. طرف با وجود این که خسارت زیادی ندیده بود وقتی دید من یه دختر تنهام، شروع کرد به داد و بیداد... خیلی ترسیده بودم... دیشب بعد کلاس رفتم سیتی سنتر خرید کنم. موقع برگشت دوباره تصادف کردم. این بار بیشتر ترسیده بودم. ضربه شدیدتر از بار قبل بود. باز هم از ماشین پیاده نشدم. اما طرف داد و بیداد نکرد. فقط صداشو میشنیدم که میپرسید: خانم خوبی؟ ح
جز قند شکسته نداشت
خوبیش اما این بود که درشت شکسته بودند! خونه که اومدیم تونستیم از نو بشکنیمشون!!
فکر کنم اولین بار بود از اینکه کسی کارشو درست انجام نداده، ناراحت نشدم که خوشحالم شدم!!
از بدترین ظلمهای زمونه به مردمش دم دستی کردن کارهاست.
تو که قند شکسته دستم میدی نمیگی فشار عصبیمو کجا و سر کی باید خالی کنم؟!
سبزی فریز شده آماده که دستم میدی نمیدونی گاهی از نگاه و لمس و پاک و خرد کردن سبزی، انسان بیشتر لذت و بهره میبره تا از خوردنش؟!
خواهشا حب
می‌گفت: 
پدرم خدا بیامرز نظامی بود، از اون آدم‌‌های مهربونِ کم حرف ولی جدی که کمتر کسی لبخند یا حتی اخمش رو دیده بود.
اون موقع‌ها ،حدود‌های سال تولد خودت یا حتی قبل‌تر، دانشگاه قبول شدن مثل الان نبود، کمتر کسی دانشگاه‌ قبول می‌شد تازه اونم سراسری!
خواهرم که قبول شد رفتیم پیش بابا و گفتیم "بابا زینب دانشگاه قبول شده"‌، یه نگاه به خواهرم کرد و گفت "چی قبول شدی بابا؟" زینب سرش پایین بود، انگاری خجالت می‌کشید به بابا نگاه کنه ، آروم گفت "پزشک
نویسنده: Alison Green
مترجم: مریم مرادخانی
مشاور عزیز، چند سال است که در یک شرکت کار می‌کنم. مدتی است که می‌خواهم
حوزه فعالیتم را عوض کنم و دنبال یک شغل جدید هستم. پس از مدت‌ها جست‌وجو و
چند مصاحبه با یک شرکت، از بین چند متقاضی، من و یکی دیگر انتخاب شدیم و
به دور نهایی رفتیم. حالا دو هفته از مصاحبه
نهایی گذشته اما هیچ خبری از آنها نیست. هفته گذشته، رئیس فعلی ام بدون
مقدمه به من گفت که می‌داند با آن شرکت مصاحبه کرده‌ام. ظاهرا یکی از
مسوولان مصاح
یک سال و یک ماه از گیاهخوار شدنم می‌گذرد. پدر sms فرستاد و گفت که برای شام، کتلت مخصوص لنگرود خریده؛ از همان‌هایی که جانم برایش می‌رود. آخرین باری که از آن ساندویچ‌ها خوردم را یادم نمی‌آید. رسیدم خانه. خسته بودم و گرسنه. حلوای سالگرد عمویم را انداختم توی دهانم و یک ساندویچ برداشتم و راهی اتاق شدم. بعد از حلوا اولین چیزی که گاز زدم خیارشور بود. گوشی را چک کردم و همانطور که غذا می‌خوردم برایش پیام فرستادم. سرگرم اینستا بودم که یکهو به خودم آمدم
《من باز نشستم یه دور گریه کردم.》اون روزی که جواب نهایی کنکور اومد و من به‌صورت غیرمنتظره و بی‌ربط به رتبه‌م یه چیز دیگه قبول شدم پیش فاطمه بودم.انتخاب رشته‌ی اشتباه اون، نتایج من..تا چند لحظه خونه رو به خلسه برد و انقدر همه‌چیز عجیب بود که من حتی ناراحت هم نبودم.مغزم باور نمی‌کرد همچین چیزی رو..دو سه ساعت گذشت من بودم و فاطمه دقیقاً تو یکی از سخت‌ترین حالتایی که می‌تونستیم باشیم و با هم بودیم همین باعث شد قلبمون فشرده نشه و تهش هم با شوخ
تا همین دیشب،سردرگمِ سردرگم بودم.
یه سوال تو ذهنم می پیچید:
خانم بشری خانم!بالاخره ریاضی روشنگر یا انسانی فائزون؟
اصلا می دونی داری با زندگیت چی کار می کنی؟
تو به مدرسه‌ت گفتی ریاضی،ولی دلت چی؟که نصفش تو راه پله های تنگ فائزون گیر کرده و نصفش تو مدرسه‌ای که خونه‌ته؟
داری چی‌کار می‌کنی؟
دیشب قطعی شد،فهمیدم چی‌کاره‌م،فهمیدم بابا ازم چی توقع داره و خیالم یه کم راحت شد.اما مامان همچنان معتقده کم درس می‌خونم.واقعیت همینه...من مثل ریحانه الم
به قدری برای ما سخت شده که یه نفر اشتباهشو قبول کنه که وقتی گفتم:
"اره راست میگی، اشتباه کردم، باید فکر کنم ببینم چطوری میتونم درستش کنم" 
طرف باور نمیکرد :| میگفت نه شما ناراحت شدی از حرفم :)) معذرت میخام :))
میگم نه بابا اشتباه بود واقعاً میگم.  میگه نه من نباید میگفتم، ببخشید :| 
 
 
 
امروز زنگ زدم به مدیر ساختمان‌مون تا برای اجاره‌ نامه‌ی جدید ازش تخفیف بگیرم اما نهایتا موفق نشدم. نیم ساعتی با طرف کلنجار رفتم و هر چه در چنته داشتم رو کردم اما نتوانستم که قانعش کنم تا کمی بیشتر به ما تخفیف بدهد. پر از حس بد بودم. تلاش مذبوحانه‌ای که کرده بودم و بعد هم وسط صحبت‌هام این و آن را مثال زده بودم که پس چرا به فلانی تخفیف دادید و این کار بشتر حالم را بد کرده بود. انگار تمام مدت داشتم ادای کسانی را در میاوردم که دور و برم زندگی میکن
از استدلال های عجیب و غریبی که بعضا می شنوم از آقایون متاهل اینه که می گن مگه هر کی تلویزیون داره ، سینما نمی ره ؟
این جمله رو وقتی شنیدم که به یکی از دوستان متاهل که شاید نگاه خاصی به دختران خیابون داشت گفتم تو که متاهل هستی و از تو این حرف ها و نگاه ها تا حد ممکن نباید سر بزنه ، که در جواب بهم گفت مگه هر کی تلویزیون داره ، سینما نمی ره ؟
منم بهش گفتم خیل خب استدلال تو قبول ، ولی قبول کن که خانم تو هم می تونه همین استدلال رو داشته باشه برای خودش ، ت
من خیلی وقت گذاشتم، خیلی فکر کردم، ولی همه‌اش بیهوده بود. روزها خیلی زود می‌گذشت، اصلا نمی‌فهمیدم چطور، ولی می‌رفت و تمام می‌شد. هیچ کاری نکردم که دردی را درمان کند، اگر کاری انجام می‌دادم از سر ناامیدی بود به خاطر دانستن اینکه این کار مرا رشد نمی‌دهد.
من بریدم و این کارها را، همهء کارها را کنار گذاشتم. شاید روزی مجبور شوم به خاطر به دست آوردن نان خشکی با اینها سر و کله بزنم، ولی اکنون من رها هستم. نمی‌دانم تا کی کاری انجام نخواهم داد ولی.
خطاب به زنان میهنم، لطفا اگر نگران سرنوشت ایران، سرنوشت خود و دخترانتان هستید بدقت بخوانید و اگر موافق بودید به اشتراک بگذارید:هر زنی که در جمهوری اسلامی رای می‌دهد  یعنی با صدای بلند به همه ی جهان می‌گوید: من قبول دارم که عقلم نصف مرد است، من می پذیرم که ارزشم نصف بیضه ی چپ مرد است، من تحقیر و حجاب اجباری را قبول دارم، من می پذیرم که شهادتم نصف مرد است اما هنگام رای گیری میتوانند از رای من برای تثبیت و حکومت بر من استفاده کنند، من می پذیرم ک
 
تنها نشدم. خسته هم کلاً نبودم. فقط زیر چند خروار دلتنگی گیر افتادم. فکر کردم. مهستی گوش دادم. فکر کنم نتیجه داد. شایدم بدتر شد. باید یه تایمی بذارم برای تخلیه شدن از این انبوه فکر. امروز هومان حرف قشنگی زد: انقد سرمون شلوغه و بدبختیم که وقت به‌گا رفتن هم نداریم.
همیشه به ازدواج فکرمیکردم ولی دلم نمیخواست تا قبل از تموم شدن دانشگاه وارد این مسائل بشم.هر وقتی هم که کسی ازم میپرسید چرا شوهر نمیکنی سریع میگفتم مگه من چندسالمه؟!تقریبا از ۱۳سالگی خواستگار داشتم ولی به هیچکدوم اجازه ی اینکه رسما بیان خونمون خواستگاری رو نمیدادیم و منم نمیدونستم اصلا مراسم خواستگاری چیه و چجوری برگزار میشه.یه روز مامانم شروع کرد به حرف زدن درمورد ازدواج و اینکه برای دختر فلانی خواستگار اومده و اون هم بااینکه سنش کمه قبو
«به پدرم گفتم: می خواهم زن بگیرمیک، نگاهی به من کرد و گفت:چقدر درآمد داری که می خواهی زن بگیری»؟
«گفتم: سر جمع هشتصد نهصد تومنی میشهپدرم زد زیر خنده و گفت: پاشو برو بچه گفتم:چرا؟ گفت: با هشتصد نهصدهزار تومنمیشه زندگی کرد»؟«می خواهی دختر مردم رو بدبخت کنی؟
بهش گفتم: میشه یه سوال ازت بپرسمگفت: بپرسگفتم: اگر یک پولدار بیاد  بهت بگهکه برا پسرت زن بگیر، بعد بهت امضاو تضمین بده که ماهانه خرج زندگی بچه ات رومیدم، قبول می کنی»؟
«بابام بلافاصله گفت: خب
خب از همین تریبون اعلام میکنم آزمون توشهری قبول شدم و به جمع گواهینامه‌داران پیوستم :))))
خیلیم خوشحالم. تابستونم بی‌ثمر نموند. 
همیشه از رانندگی میترسیدم. واقعا خوشحالم که توو دو ماه کلاس هام رو رفتم و اونقدر یاد گرفتم که دفعه ی دوم با وجود یه افسر سختگیر و جدی قبول شدم :) الان چشمام قلبیه  :)))
 
چند تا چیز دیگه هم هست که باید بنویسم ، حالا میام مینویسم بعدا.
 
 
 
با استاد بهترین بیزنس اسکول آلمان دو بار مصاحبه داشتم...در شرایطی که ت...م از خونه خارج شدن رو نداریم، من امید به خارج وارد شدن دارم. خیلی استادش رو دوست دارم و خب راستشو بگم اگر‌چه نه به اندازه مقداری که اگه قبول بشم خوشحال میشم ولی در هر صورت اگه قبول نشم، ناراحت میشم.
نفر سوم از سمت راست، مرحوم #حامد_هاکان
 
امروز به #حامد_هاکان فکر می کردم. به این که فوت کرد و فراموش شد!هیچکس آیا #هاکان گوش می دهد؟! من طرفدار محسن چاوشی ام ولی به #هاکان خیانت کرده ام! همیشه وقتی که آهنگ هایی که با محسن چاوشی خوانده را گوش می کردم، منتظر بودم خوانِشِ #هاکان تمام شود تا چاوشی بخواند..اگر من در زندگی ام چاوشی نشوم و بشوم #هاکان، آیا فراموش می شوم؟! این ترس چنان خوره به جانم چسبیده..مگر ما آدم های معمولی چه گناهی کرده ایم که در زمان
ساره جانم 
امروز پیغام تو را دریافت کردم 
امروز بی قراری هایت بی تابی هایت به دستم رسید 
امروز پای به پای تو بی انکه بدانی رنج کشیدم و درد کشیدم و زجر کشیدم 
امروز نمیدانم در گذشته ی خودم غرق شدم یا حال و احوال تو اما زندگی ساکن ساکن بود و تو یک تصویر ثابت شده بودی گوشه ی زندگیم 
امروز با تمام وجودم میدیدم که در باتلاق گیر افتاده ی اما برای نجاتت هیچ کاری از دستم ساخته نبود 
جز دعا دعا کردن جز اینکه امیدم به این باشد که خودت گلیمت را از این باتل
بااااید شروع کنم و مطمعنم که میتونم و میشه :)
باااید حاشیه ها رو حذف کنم و به هدف اصلی فک کنم و برای رسیدن بهش تلاش کنم و از همه چیز بگذرم . 
اگه برای مثال میخوای دندانپزشکی دانشگاه تهران قبول بشی، باید مثل یه آدمی که دانشگاه تهران قبول شده زندگی کنی و تلاش کنی و درس بخونی و تو حاشیه نباشی. 
پاشووووو
امشب سگ شدم
میدونم تقصیر هورمونام بود، اما باید کنترل میکردم خودمو
سر یه چیز مزخرف قشقرق به پا کردم 
داد و هوار
و پنج دیقه نشد که فهمیدم چقدر کارم اشتباه بود
وقتی به این فکر کردم که هم سن و سالام یه خونه و زندگی رو میچرخونن از خودم بدم اومد
من هنوزم بالغ نشدم
متاسفم
نفر سوم از سمت راست، مرحوم #حامد_هاکان
 
امروز به #حامد_هاکان فکر می کردم. به این که فوت کرد و فراموش شد!هیچکس آیا #هاکان گوش می دهد؟! من طرفدار محسن چاوشی ام ولی به #هاکان خیانت کرده ام! همیشه وقتی که آهنگ هایی که با محسن چاوشی خوانده را گوش می کردم، منتظر بودم خوانِشِ #هاکان تمام شود تا چاوشی بخواند..اگر من در زندگی ام چاوشی نشوم و بشوم #هاکان، آیا فراموش می شوم؟! این ترس چنان خوره به جانم چسبیده..مگر ما آدم های معمولی چه گناهی کرده ایم که در زمان
خانوم زد رو شونه م گفت اگر داد زدم باعث ناراحتیت شدم ببخشید. گفتم نه من از دست شما اصلا ناراحت نشدم. چیز مهمی نبود.خوب چرا نمیپذیرم آسیب پذیریم رو و چرا واضح نمیگم بله ناراحت شدم و بده که شما روی رفتارت تسلط نداری و مکرر رفتار غیر محترمانه داری. چرا دروغ گفتم؟!
ارسالی از اعضای گروه
سلام به همه ی دوستان.
من ترم قبل (ترم تابستون ۲۰۱۹) امتحان کارلسروهه رو شرکت کردم که متاسفانه قبول نشدم و اینجا تجربه ی امتحان رو با شما در میان میگذارم.
امتحان ساعت ۹ صبح شروع شد و به صورت کامپیوتری بود. به این شکل که هرکس پشت یک سیستم میشینه و از طریق پرتال سایت کارلسروهه وارد اکانت خودش میشه و امتحان میده. اکانت رو از زمان دریافت پذیرش میتونید خودتون بسازید که توی پذیرش راهنمایی کردن چطوری این کار رو بکنین. توی سالن امتح
بعد از اتفاق جمعه ی گذشته این فکر خیلی آزارم میده که اگر دانشگاه قبول بشم رئیس اجازه میده من برم یا نه! دارم فکر میکنم اگه قبول شدم هرطوری شده مقابلش بایستم تا به چیزی که میخوام برسم.
توی این اوضاع و احوال درهم خوشحالم که درگیر آدمی نیستم که لحظه به لحظه فکرم به سمتش بره.
یکی از دوستام با یه پسر دوست بود. سالی که کنکور داشت همش با اون درگیر بود. پیام میدادن، ساعت ها حرف میزدن، کلی استرس داشتن که دور از چشم خانواده برن همدیگه رو ببینن. بعضی وقتا ه
داشتم می‌نوشتم که بگم اون‌قدر ها هم بدبخت نشدم و میتونم از پس همه‌چی بر بیام..
که بگم حالم خوب میشه..
که بگم گریه نمیکنم.
اما گوشیم زنگ خورد و بعد از شنیدن کلمه‌ی خوبی؟ 
بغض کردم..
و بعد صدای هق‌هقم بلند شد.
من خوب نبودم..
و این حقیقت بود.
حقیقتی که نمیتونم با کلمات توصیفش کنم.
 
فقط یادم است که درد می‌کشیدم. نمی‌دانم چرا.
زندگی آنچنان نبود که من آنچه باید که می شدم باشم 
تو خودت باش و آنچه باید شو من بلد نیستم خودم باشم !
 
خیلی عوض شدم
البته میدونم که عوضی نشدم یا لااقل هنوز نشدم
نمیدونم این جور فکر ها فقط توی مخ من پرسه میزنه و جایی بهتر از اینجا پیدا نکرده، یا شامل حال بقیه هم میشه؟
مثل خوره می افته توی ذهنت
نه میتونم که بهش فکر نکنم و نه جوابی براش پیدا میکنم
زندگیم توی وضعیتیه که حتی درکش برام عجیبه
این چیزی نبود که فکرش رو میکردم بهش برسم
 
یه بار حالم آنقد
یکی از رشته های پیراپزشکی قبول شدم ,اولش غصه ام گرفت که بااین درصد های خوب ,پزشکی قبول نشدم ,اما چون روزانه بودم ,لوازمم جمع کردم و اومدم دانشگاه,خانوادم هم خوشحال بودن که بالاخره وضعیت دانشگاهم مشخص شد,شهر بزرگی قبول شدم.
خوابگاه گرفتم ,یه اتاق کوچیک شیش نفره اما خوب ,چون مجانیه بد نیست.... برخلاف دانشگاه آزادی که قبلا می رفتم اینجا غذا حرف نداره هم کیفیت و هم کمیت.
بعضی آدم ها ,خیلی خوبن,مهربان و آدم متوجه نمیشه که چرا انقدر خوبی میکنن ,حامی و ح
تولید وعرضه انواع عروسک های بادی
قبول انواع سفارش
بیش از ۵۰ مدل 
۱۸ ماه گارانتی موتور
دارای نوره داخلی 
قبول طرح ورنگ 
ارسال و متن مد نظر شما به صورت رایگان
کم صدا 
مصرف برق ۱۲۰ وات
با کیفیت و قیمت مناسب 
ارسال به تمام نقاط کشور
شماره تماس ما   ۰۹۱۲۹۴۲۶۶۸۷ عبدی
 
وی پس از اخذ مدرک دیپلم در سال ۱۳۵۴ برای اولین‌بار در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته دام‌پروری دانشگاه ارومیه قبول شد. پس از سه ترم مجدداً در کنکور سال ۱۳۵۸ با رتبه ۱۰۴ در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول شد؛ پس از چندی در روزنامه جمهوری اسلامی مشغول به کار شد. با ورود به واحد اطلاعات سپاه پاسداران، نام مستعار حسن باقری را برای خود برگزید.
جهان ابدی، به مدارای من بشتاب که جهانم به جای دگر گریخته است نیم نگاهی به درمان زخم هایم کن که درونم از هم به هم ریخته استبار سفر از هردو مکان بر بسته ام چونان الکی مانم که آردش را آویخته استنا امید از خلق نشدم نا امید بودمبه خدا قسم که جانم به خدا آمیخته استبهانه امروز و فردا ماندنم از نداری استکه خود را چو سیل به گرداب ریخته است
سرما خوردم و خود سرانه برای خودم سفیکسیم ۴۰۰ تجویز کردم. عاطفه بهم میگه تو کارت با این دوا درمونا خوب نمیشه، باید بری دکتر.
(اینکه به نظرتون بی مزه و لوس بیاد رو درک می کنم، اما خواستم بگم اونقدم تباه نشدم همچین چیزی رو پست کنم. طنز نهفته ای در عمیق ترین لایه هاش داره و من باید ثبتش می کردم :)
به نام خدا
تو کل دوران تحصیلم همش بهم میگفت نمیذارم بری سر کار نمیذارم بری
فارع التحصیل که شدم دوسال نذاشت برم
چند ماهه خودش هنش تکرار میکنه بیا برو بیا برو بیا برو
ولی یه شرط هایی مینویسم امضا کن بعد
من رو برای یک کار خوب که میدونه چقدر علاقه دارم خواستن 
دوست ندارم شرط هاش رو قبول کنم
دیگه تحمل اینهمه زور از جانب اون برام سخته
البته همه شرط هاش رو قبول کردم به جز یکی
و نمیزاره برم
نمیزاره
چطور من با این مرد زندگی کنم؟؟؟؟
چرا انقد بده؟؟
امروز رفتم دانشگاه شاهد برای مصاحبه گزینش 
اولش عزممو جزم کرده بودم که برم چرت و پرت جواب بدم قبول نشم بعد اونجا توضیح دادن که اگر قبول بشید تو اولویتاتون میمونه اگر نه حذف میشه و روی اولویت ها تاثیری نداره منم تصمیم گرفتم منطقی جواب بدم ولی به هرحال فرقیم نداشت!! قبول بشو نیستم خداروشکر  از بین سوالاش سوال «گاهی عصبانی میشوم» خیلی مسخره و  عجیب بود خدایی خب همه گاهی عصبانی میشن دوستان :|  خلاصه بدون مصاحبه شفاهی اومدم بیرون و فقط امیدوارم
بسم الله الرحمن الرحیم ./
داشت برام حرفاشو مینوشت که آرومم کنه ، نوشته بود میترسم از حرفام ناراحت شی و فک کنی دارم شعار میدم ، اما من آروم بودم و مدت ها بود داشتم حرفاشو زندگی میکردم :))) براش نوشتم :
نه عزیزم اصلا ناراحت نشدم دقیقا حرفاتو میفهمم برای همینم هست که وقتی دلگیرم نمیام چیزی بگم تو گروه چون نمیخوام حتی ذره ای ناشکری کنم ، اینایی که گفتم خیلی مسائل سطحی هستن ...
دیشب با گریه خوابیدم اما قبلش برای خدا نوشتم ، برای تک تک نعمتاش شکرش کردم
ولی جوری نباشین که اعضای خانوادتون از کنارتون بودن حس ناراحتی داشته باشن!اینجوری نباشه که من بعد این همه وقت اومدم خونه از همون روز اول بگم کاش زودتر بگذره این چند روز که اینجام!که از همون روز اول باز بخوام هزار جور تیکه و طعنه تحمل کنم و همش به جر و بحث و دعوا ختم بشه.کاش یکم خانوادم درک میکردن فقط!و خب خدارو عمیقا شکر میکنم که اینجا یا شهرای نزدیک قبول نشدم که بیشتر از این بخوام مجبور به تحمل کردنشون باشم!
چقدرم برام مهم نیست عیده!عین بقیه رو
+و من چقدر در بی اینترنتی این پست را در مغزم مرور کردم!+
نیامدم مثل پارسال از روزهایم گزارش بدهم.آمده ام از خودم بگویم.از نقطه ی صفر.از بحران زندگی بعد هجده سالگی.
منی که دیگر قطره های باران را،درز آجر ها را،نمیشمرم.منی که خیره به چشم هاش نشدم،گریه نکردم،با کمیل نمردم و با عهد زنده نشدم.منی که بوی گند رخوت گرفته ام.
هرروز رفیقم را ندیدم،به جای نمازخانه ی مدرسه و خواب خوش در آن،از پله های دانشکده بالا دویدم و به جای دویدن به کتابخانه و قاپیدن هشت
امروز متولد شدم
روزی خاصی نیست... ولی مثل روزهای قبل نیست!
شش روز دسترسی به اینترنت نداشتم... کی میدونه شاید هیچوقت متولد نمیشدم!
ولی بعد این شش روز هیچوقت مثل قبل نشدم حس کردم خیلی نانوشته دارم!
درسته شش روز خیلی نیست ولی بعضی ها میگن دنیا تو شش روز ساخته شده!!!
مثل اول نکنی خوش دل آزرده رانکنی زنده به آبش گل پژمرده رارک بگویم که دل آزرده دل آزار شودنخورند آب ز لیوان ترک خورده راطعنه ای گفت جوان دست عصایت به چه کار ?بی خبر بار غمش حلقه کند گرده راخوبی ات خیر تو را آورد اندیشه ی زشتبه غلامی ببرد خلق سیه چرده رایک شبه عمر گذشت و متوجه نشدمغاصبش باز نداد آنچه ز من برده را ...لب من خنده بلد نیست زند عیب مکنکه غمش شاد نخواهد من افسرده را#الهام_ملک_محمدی
به عطیه میگم کاش اینقدر یهویی صفحه رو نمیاوردم پایین. اون موقع که قلبم محکم و تند می زد دوست داشتم. 
فکر نمی کردم نتیجه کنکورو روی کوه و کنار عطیه و نورا ببینم :) :*
بله و در کمال تعجب رفتنی نشدم و موندنی شدم
حالا باید با چیزایی رو به رو بشم که زن عمل میخواد و مسیر سخت تریه! 
طاقت میارم ... 
 
پرسشگرانه ازم میپرسه  چرا امروز اینقدر بداخلاق شدی؟!
حتی پسته هم متوجه  شده، مثل  همیشه نبودم.
من بداخلاق نشدم عزیزم ،این جوابُ بهش گفتم و  به فکر فرو میرم واقعا من اینروزا چرا اوکی نیستم؟!
دلتنگی
انتظار
آزمون
درس 
حتی سینما دیشب ،شام دسته جمعی دیشب  ،برد پرسپولیس... حالم خوب نکرد!!
 
+۱۳آذر حوالی ظهر  اوج پاییز بود ....
+یادداشت شماره ۴۷
آمریکاییها نتوانستند مقاصدشان را از راه فشارها به دست بیاورند. میگویند بیایید با ما مذاکره کنید تا پیشرفت کنید. بله! ما پیشرفت میکنیم اما بدون شما/ مذاکره یک فریب است بر سر آنچه که او میخواهد. اسلحه دست شماست و او جرئت نمیکند جلو بیاید؛ میگوید اسلحه را بینداز تا من بتوانم هر بلایی خواستم سرت بیاورم. مذاکره این است. اگر حرف او را قبول کنی پدرت درآمده اگر هم قبول نکنی باز همین سروصداها و دعواهای حقوق بشر خواهد بود.
بنا بر تجربه که من در دوستی هام داشتم  دارم از این قانون پیروی میکنم . " سعی کن آدمهارو  همونی جوری که هستن قبول کنی "  سعی نمیکنم کسی رو برای خودم قبول کنم که مطابق میل من باش و این همون نقطعه مشترک تو دوستی هام بوده . یعنی مثلا میخوام به عنوان دوست محمد رو قبول کنم ولی اون سیگاری هستش ! چون سیگاری هستش پس تلاش میکنم اون سیگار رو ترک کنه ولی در صورتی که اون سیگار میکشه چون بهش آرامش میده و هزار و یک دلیل دیگه  :) بر نخوره به محمد هاااا . ( مثلاً  محم
بنا بر تجربه که من در دوستی هام داشتم  دارم از این قانون پیروی میکنم . " سعی کن آدمهارو  همونی جوری که هستن قبول کنی "  سعی نمیکنم کسی رو برای خودم قبول کنم که مطابق میل من باش و این همون نقطعه مشترک تو دوستی هام بوده . یعنی مثلا میخوام به عنوان دوست محمد رو قبول کنم ولی اون سیگاری هستش ! چون سیگاری هستش پس تلاش میکنم اون سیگار رو ترک کنه ولی در صورتی که اون سیگار میکشه چون بهش آرامش میده و هزار و یک دلیل دیگه  :) بر نخوره به محمد هاااا . ( مثلاً  محم
چطور ندیدمت؟
این یه قدم مثبته؟
که‌متوجه حضورت اونم درست پشت سرم نشدم؟؟؟
چرا؟
الان میگی پشت سرت نشسته بودم...!
کی باورش‌میشه ندیدمت!
....
چرا درست وقتی تصمیم میگیری فراموشش کنی انقددد بهت نزدیک میشه که نتونی نادیده اش بگیری ؟؟؟چرا این شکلیه؟؟؟
من گناه دارم خدا...
با سلام خدمت خوانندگان محترم خانواده برتر، امیدوارم که طاعات تون قبول باشه 
دختری هستم زیر 30 سال که به علتی ترسی که از روزه گرفتن داشتم و دارم، متاسفانه تا الان موفق نشدم روزه بگیرم. خودم هم تا حالا امتحان نکردم ببینم میتونم روزه بگیرم یا نه، ولی از بچگی همیشه می ترسیدم فکر میکردم بدنم ضعیف هست در حالی که میدیدم دوستام از منم لاغرترن ولی روزه میگیرن. 
خانواده من مذهبی هستن ولی هیچ سخت گیری انجام ندادن، یعنی میگن آدم باید خودش به این مرحله بر
"Hurts"
دردناک
امیلی سندی در مورد این ترانه می گوید:"این ترانه فقط فوران احساسه,یه گفتگوعه,یه گفتگو از نوع عصبانیش.شبیه این "میدونی چی شده؟ بهتره که ساکت شی.و میخوام بهت بگم دقیقا چه حسی دارم.وقتی تو میخوای علت واقعی یه بگو مگو رو بدونی,و تو فقط می گی,درواقع,هرچی که تو می خوای بهم بگی,منو می رنجونه.اما این واقعا فقط برای دونستن بود,راستش این چیزیه که به هرکی که باهاش جرو بحث داشته باشم خواهم گفت...."
Baby, I'm not made of stone,it hurts
عزیزم,از سنگ که ساخته نشدم,درد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها